درد دل با آینه

 

وقتی گذشتم رو مرور میکنم نقطه عطفی درش نمیبینم چه مثبت چه منفی و این یعنی تو این ۲۷ سال هیچ کاری نکردم یعنی باید اسمش رو گذاشت مردگی نه زندگی و اینجور که خودم رو میشناسم بقیه عمرم هم همینجور میگذره همینجور الاف و بیکار تنبل همیشه میگم کاش میشد خدا یجوری نابودم کنه که دیگه روز قیامتم زنده نشم انگار نه انگار که بودم درست مثل زندگی الانم انگار نه انگار که هستم تو فرهنگ ما به ادمایی مثل من میگن سیب زمینی.فقط یه فرق کوچولو داریم سیب زمینی مفیده امثال من مثل انگل هستیم .نمیدونم چیکار کنم نه انگیزه ای واسه زندگی هست و نه دل خودکشیو دارم .خیلی از خدا آرزوی مرگ میکنم ولی اصلا مارو حساب نمیکنه یعنی حقم داره خودش آفریده . خدا میدونه اون دنیا چجوری محشور میشم چون هیچ حیوونیم مثل من نیست بالاخره یه نفعی داره.اصلا بحث نا امیدی نیست زندگی این روزهای منه و میگم کاش این عمر گندیده من تموم میشد کاش این چند سال عمر من نمیکردم همش تبدیل میشد به یکروز و اونو میدادن به یه دانشمند به یه عالم .فقط خدا بدادم برسه .

و بدتر از همه اینه که نماز میخونم و ادعای دینداریمم میشه .نمازی که آدم رو انسان نکنه باید بزاری در کوزه آبش رو بخوری.خوشبحال اونا که خدا رو دارند

 

                                            خدا مال آدمای خوبه و آدمای خوب مال خدا

 

حالا اینا هیچ یه حدیثی هست میگه اونایی که بیکارند مورد لعن خدا و پیغمبر هستن .


اینجاست که ادم از خجالت آب میشه خیلی بده سربار دیگران بودن خیلی بده بعد این همه عمر ندونی چیکار میخوای بکنی خیلی بده بی هدفی خیلی بده بیشعوری.حیف که میترسم وگرنه تا حالا صدبار خودم رو کشته بودم نه اینکه بخاطر ایمان باشه نه .واسه اینه که جیگرش رو ندارم.

 

میدونم بزرگترین گناه ناامیدیه ولی این واقعیت زندگیه منه من از خدا ناامید نیستم از خودم ناامیدم.

 

از بزرگواری که این متنو میخونه معذرت میخام .

 

آخه میگن قبل خواب باید حساب کنی اینم حساب همه ی عمر من بود.


چه نعمتهایی دارم (حکومت اسلامی،تشیع،رهبر فقیه،ولایت،قران و....) ولی قدرشون رو نمیدونم.

اگه الان بمیرم هیچی ندارم هیچی اگه امیدی باشه به فضل الهی هست.

یا امام زمان شرمنده هستم .

                          از ما مسافران قدم دور خود زدن
                                         سلمان شدن گذشت، مسلمانمان کنید