باز کن فرق ندارد چه شرابی باشد
از در مسجد و میخانه نباید ترسید
راز بد مست شدن در خم می پنهان است
سربکش از دوسه پیمانه نباید ترسید
بگذر از مردم سجاده نشینی که هنوز
نرسیدند به ایمان باید ترسید
عاقلان اهل سکوتاند اگر حرفی نیست
از هیاهوی دو دیوانه نباید ترسید
گاهی از حادثه تلخ گذشتم اما
گاهی از هیچترین حادثه باید ترسید
من از روز که قومم به شب آلوده شود
وخدا حکم به به طوفان نکند میترسم
من از آن مسجد و محراب فراوانی که
برکت سفره فراوان نکند میترسم
نه که از بوسه معشوق بترسم،هرگز
از گناهی که پشیمان نکند میترسم
من از این زندگی، سخت اگر آخر کار
مرگ را ساده و آسان نکند میترسم
همه از داشتن جان گران میترسند
من ولی بیشتر از بار گران میترسم
افتخارم همهاش زخم جگر داشتن است
چه کسی گفته که از زخم زبان میترسم؟
دست نانواییتان نیست،خدا روزی ماست
ای که پنداشته اید از غم نان میترسم
میرسد روز بزرگی که نمیدانم چیست
من از آن روز...از آن روز...از آن میترسم.....
یاسر قنبر لو