امشب غریب آباد دل سیهپوش عزای توست. امشب بر گلوی آسمان بغضی سخت بر جای مانده، امشب ابرها صیحه میزنند، زمین بر خود میلرزد و ضجههایی غریب بنیان مدینه را از هم میپاشد. مدینه در تب غم میسوزد، آه سردی بر چهره شهر نقش بسته است، مردی از کنخ خانهای ساده چشم از جهان فرو میبندد. گویی امواج خروشان علم در ساحل ابدیت آرمیده است، گویی عشق با تمام وسعتش در دل خاک جای گرفته است. همه جا سخن از اوست، نامش به صداقت آسمان میماند، مدینه روزهای با او بودن را خوب به یاد دارد، لطافت روحش مدینه را بهشتی میکرد، و سوز مناجاتش به خاک بها میداد. کرسی درسش اندیشهها را بارور، عقلها را متحیر و دلها را مبهوت میکرد.
نامش جعفر است و لقبش صادق، که به صدقش ملائک گواه بودند. او کوثری بود که هر که از زلال حکمتش نرسید حکیم شد و هر که بر کرانه عرفاتش قدم نهاد، مجنون شد، خطیبان، به بیان او خطبهخوان شدند؛ هم او که به فرداها روشنی داد، و انسانها را از جهل رهانید، امشب در سکوت شب، بر صادق آل محمد صلیاللهعلیهوآلهوسلم میگریم و بر غربت او اشک میریزم. امشب تا سپیدهدمان، هق هق گریهام و فریادم را با پیک اشک و عشق به بقیع خواهم رساند.